ادم برفی می اید پارت ۲
👇🏻
ادامه
آیا آن کتاب شعری که مامان برایم از روی آن شعر می خوانم هنوز داشتیم؟ خاله گردان در حالی که هنوز دستش روی شانه ام بود گفت:« چه خانه کوچک و راحتی!» دل گیر بودم خیلی دلگیر ؛ولی به زور لبخند زدم. زیر لب گفتم:« آره خیلی راحت است.» برف، پنجره ها و درز بین تخته های شیروانی را برد پر کرده بود. یک کپه برف هم روی سقف کوتاه نشسته بود.
گونه های رنگ پریده خاله گرتا حالا از سرما گل انداخته بودند. سن خاله ام خیلی زیاد نبود، ولی تا آنجا که یادم می آید همیشه موهایش سفید بودند . موهایش خیلی بلند است و او همیشه آنها را می بافد و پشت سرش می اندازد. این گیس بافته شده تا کمرش می رسد.
او قد بلند و یک جورایی خوشگل است؛ با صورت ضعیف و چشمانی بزرگ و غمگین. من اصلا شباهتی به خاله ام ندارم. نمی دانم به کی شبیهم. مادرم را درست به یاد نمی آورم و پدرم کسی پدرم را هم که اصلا نمی شناسم. فقط خاله گرفته همین قدر گفته که او زمان کوتاه بعد از تولد من غیبش زده است
خاله گرتا👇🏻😭

خیلی خوشگله 😍
تا پارت بعدی فعلا 👋🏻😍