پارت ۴ جاناتان مرغ دریایی
سلام حالتون چطوره 🖐🏻
خوش اومدید به پارت جدید یعنی پارت ۴ جاناتان مرغ دریایی امیدوارم که از این پارت جدید لذت ببرید
مادرش پرسید:«چرا ،جان؟چرا اینقدر واست سخت است که همرنگ جماعت باشی ، جان؟چرا از پرواز در ارتفاع کم دست برنمیداری و،عوض راه و روش خودمان،دنبال رو پلیکانها و الباتروسها
می شوی؟چرا به خورد و خوراکت توجه نمیکنیم ؟پسرکم،از لاغری شده ای یه مشت پر استخوان؟»
«باکم نیست که یک مشت پر استخوان بیشتر نباشم،مادر. فقط میخواهم بدانم ر هوا چه کاری ازم برمیآید و چه کاری ازم ساخته نیست،همین و بس. جزئی خواستهای ندارم.»
پدرش با ملاطفت گفت: «ببین،جاناتان،چیزی به زمستان نمانده.
قایقها دیگر به قدر حالا زیاد نخواهند بود ماهیهایی که در سطح شنا میکنند به عمق میروند. اگر دوست داری چیزی یاد بگیری،نمیتوانی با پروازهای آهسته شکمت را سیر کنی؛خودت هم این را خوب میدانی. یادت باشد که هدف از پرواز پیدا کردن غذاست.»
جاناتان مثل بچههای حرف شنو سر تکان داد . روزهای بعد سعی کرد فتارش را مانند بقیه مرغهای دریایی باشد؛
واقعاً هم تلاش با تمام وجود بود:
همراه فوج مرغان دوروبر اسکلهها قایقهای ماهیگیری جیغ و داد و دعوا میکرد،شیرجه زنان به طرف تکههای ماهی ریزههای نان هجوم میبرد.
ولی فایدهای نداشت و نتوانست با اینجور زندگی کنار بیاید.