تصویر هدر بخش پست‌ها

کافه ی دوستیابی

این وبلاگ دوستی های جدید می ساز

واقیعت و خیال

| هستی

سلام حالتون چطوره امیدوارم حالتون خوب باشه امروز قراره یک تصویر با واقعیت و خیال را مشاهده کنیم امیدوارم از این تصویر لذت ببرید لایک و کامنت فراموش نشه خوشگل‌ها لایک جذاب‌ ها کامنت اگر هم هم کامنت و هم لایک میشید خوشگل جذاب بزنید ادامه مطلب 👈

داستان 📗 انگلیسی با ترجمه فارسی

داستان 📗 انگلیسی با ترجمه فارسی

| هستی

سلام حالتون چطوره امروز قراره یه داستان انگلیسی براتون بگم و بعد پایینش براتون ترجمه کنم 🌸 امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرید، این داستان خنده‌دارم هست اسم کتاب داستان انگلیسی هست و ۳۵ تا داستان هاشو براتون بگم

گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن، کنار یک مهمانخانه ایستاد. بدبختانه ؛ کسانی که در آن شهر  زندگی می‌کردند ،عادت بدی داشتند که سر به سر غریبه‌ها می‌گذاشتند. وقتی او « گاوچران »  نوشیدنی‌اش را تمام کرد متوجه شد که اسبش دزدیده شده است. او به کافه برگشت ماهرانه اسلحه‌اش را درآورد به سمت بالا و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یک گلوله شلیک کرد او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد کدام یک از شما دم‌های بد اسب من را دزدیده؟! کسی پاسخ نداد. ض گاوچران گفت :«بسیار خوب ن یک نوشیدنی دیگر می‌خورم و تا وقتی آن را تمام می‌کنم اسبم برنگردد؛کاری را که در تگزاس انجام دادم، انجام می دهم و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم،انجام بدم!» بعضی از افراد،خودشون رو جمع و جور کردند آن مرد؛بر طبق حرفش نوشیدنی دیگری نوشید،بیرون رفت و اسبش به سر جایش برگشته بود اسبش رو زین کرد و به سمت خارج از شهر رفت. کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید: «هی رفیق؛قبل از اینکه بری،بگو در تگزاس چه اتفاقی افتاد؟» گاوچران برگشت و گفت :«مجبور شدم پیاده برم خونه»

پایان 🌺

امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه خدانگهدار 

افسانه 🌼

افسانه 🌼

| هستی

سلام دوستان گل امروز قرار براتون یک افسانه زیبا تعریف کنم که مربوط به یک شهر هست ولی متاسفانه اسم شهر را یادم نمیاد خیلی خوب بریم برای شروع افسانه 🌺

روزی در جنگلی یک کشاورز تنها زندگی می کرد ،این کشاورز یک مرغ و ۱۰ جوجه داشت روزی مرغ هی از خودش صدا در میاره  هی شروع می‌کنه به قد قد کردن صاحب عصبانی می‌شه و یک گرگ میاره  به قفس می‌اندازه تا مرغ بخوره اما بعد از اینکه گرگ صدای مرغ را می‌فهمه گرگ هم شروع می‌کنه به زوزه کشیدن بعد از مدتی یه دسته گرگ دور قفس جمع میشن و اون‌ها هم شروع می‌کنند به زوزه کشیدن کشاورز عصبانی ی‌شه و یه شیر را ه قفس می‌اندازه تا گرگ و مرغ را بخوره، اما شیر هم بعد از شنیدن صدای مرغ و گرگ 🐺 شروع ه غرش کردن می‌کنه و یه دسته گرگ دور قفس جمع میشن و بعد از مدتی میرن شاورز خیلی تعجب می‌کنه و هیچ کاری نمی‌کنه بعد از مدتی یک شیر میاد و همراهش یک جوجه مرغ داره کشاورز متوجه میشه که همه حیوانات به هم کمک کردند که جوجه 🐔 نجات پیدا کنه و پیدا بشه 

پایان 🌺

امیدوارم که لذت برده باشید 

سنگ عقیق آبی

| هستی

سلام حالتون چطوره خوبید خوشید 🌸 سلامتید بچه‌ها موضوع امروز ما سنگ ها هستند این هم عکس عقیق آبی هست امیدوارم که خوشتون بیاد لایک کنید تا باز هم بزاریم

عید 🌱

| هستی

سلام به همه دوستان گلم 🌺 خوبید ؟چه خبر ؟ سال 1404را بهتون تبریک میگم 🎉🎊🎊🎊🎊🎉🎊🎊🎂🎀🎁🎇🎆و نوروزتان پیروز باد 🌸 با سال جدید پست های جدیدی خواهیم گذاشت 

با ما همراه باشید 🌼🖐🏻